خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

هان ای عقاب عشق!

 زیاد خواب مدرسه می‌بینم و این بار در انتهای خواب داشتم به بغل‌دستی‌ام می‌گفتم هیچ حس خاصی ندارم. توجه نکرد و مجبور شدم دوباره بگویم که هیچ حس خاصی ندارم. اما باز هم توجه نکرد. 

گاهی از این که دیگر به شور و شیدایی نیفتم نگران می‌شوم؛ از این که دیگر زمینی نباشم با هسته‌ای آتشین و مذاب که ناگهان گسل‌های پوسته‌اش می‌لرزند. می‌دانم که نگرانی‌ام بیجاست و استعداد عشق مثل شعر است که از نوجوانی‌ گوشه‌ای پنهان شد تا در زمانی که از استعاره‌های درد پربار بودم سربرآورد. باید به تداوم حیات مفاهیم دور ایمان داشت و به مغز که برایشان مسیرهای اتصال نورونی ساخته.


نظرات 1 + ارسال نظر

شاد باشید

متشکرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد