خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد

تهران خیلی بزرگه. شیش تا خط مترو داره -با فرض این که با مترو تردد می‌کنی- و سر گردوندن تو ایستگاه‌ها و واگن‌ها باعث نمیشه که اتفاقی ببینمت. پریشب خواب دیدم یکی از بچه‌های هیجده ساله باهات دوسته و از حرفات پیش من تعریف می‌کنه و حتی تعریف‌هاش، حرفایی که یه دختر هیجده‌ساله‌ توی خواب راجع بهت می‌زد هم حس دوست داشتن رو یادم آورد. شاید باید همیشه ته دلم یه خورده دوستت داشته‌باشم و تکه‌ای که از قلبم کنده‌شد هرگز برنگرده. شاید یه روزی، اصلا بیا بگیم به زودی، دوباره عاشق شم و قبول کنم که با تمام باقی‌مونده‌ی قلبم عاشق شدم و اون تیکه‌ای که سه سال پیش  سر جاش بود هیچوقت قرار نیست که برگرده. شاید همه‌ی آدما قلبشون ناقصه و صداشو درنمیارن. 

نظرات 1 + ارسال نظر

شک نکن که قلب هامون ناقصه
و تکه هایی از قلب مون جدا شده و هرگز برنگشته...شایدم برگشته و میدونی که هیچ چسبی توی دنیا نمیتونه اون تکه رو مثل اولش بچسبونه...
پس شده وصله ناجور....

آره. اگه می‌چسبه هم تو دقیقه بعد کنده‌میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد