خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

Captured by the moon

بامداد نوزدهم مرداده. سه سال پیش من که زن جوان بیست و یکی دو ساله‌ی پرشوق و شوری بودم که دلش مثل یه انار سفت بود، شش ساعت رو تو جمع سمپادیا سر کردم و همین‌طور که حواسم بود خط سینه‌هام از یقه مشخص نباشه، به تو فکر می‌کردم که معلوم نبود چرا هر ساعتی که می‌گذره بیشتر دلم می‌خوادت. خلاصه، اون روز دل من تو رو می‌خواست. وقتی پشت سرت راه می‌رفتم از پشت کله دلم می‌خواستت، وقتی برگشتنی تو مترو جلوم ایستاده بودی هم از همون زاویه می‌خواستمت. چون ساده‌دل بودم و بی‌نهایت زیبا، فکر کردم ماهی که اون شب تو آسمون بود تسخیرم کرده که مهرت اینطوری تو دلم هست. بعدش زمان گذشت و ساعت چهاربار نواخت و ماه هدیه‌ش رو پس نگرفت. دست منم به آسمون نرسید که پسش بدم.

حالا تو این چیزا رو یادت نمیاد. دیشب من خواب دیدم یه دوست‌پسر دارم که وقتی دیدمش فهمیدم یه نفر دیگه‌ست. و تو هم شاید یه نفر دیگه بودی و خوابم بیانگر همین ترس بود که نکنه یه روز، در نهایت امیدواری یه روز، دوباره عاشق بشم و اون یه آدم دیگه باشه. و حالا من می‌دونم که عشق یک طرفه حتی برای مورد‌عشق‌قرارگیرنده هم آزاره. اون شب هدیه‌ی ماه به من این بود که تو هم شبیه من شده‌بودی. بعد شاید تو چون قدت بلندتر بود هزارماشاالله زود تونستی پسش بدی. کاش اون شب کفش پاشنه‌بلند پوشیده‌بودم. کاش دستم می‌رسید، کاش رو دستات بلندم می‌کردی که منم هدیه‌ی فاسدش رو به ماه برگردونم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد