اوایل پارسال همهی دغدغهم انتخاب وشروع مسیر آیندهی تحصیلی بود. نمیدونستم باید چه کار کنم، نمیدونستم از کجا شروع کنم و اصلا چی رو باید شروع کنم. اما یک بار تو دفتر خاطراتم نوشتم نوشتن به من همهچی میده؛ مثلا دوستایی میده که از خوندن حرفهام باهام آشنا میشن. و سریع ذهنم رفت سمت این که شاید تو اکسپت مقاله کمکم کنه یا حتی نمرهی زبان و اسکالرشیپ هم بهم بده و در ادامه نوشتم کوفت، چرا همهش به همین چیزا فکر میکنی؟
و خب امروز که نمرهی ماکم اومد در کل نمرهی بالایی نگرفته بودم اما بالاترین نمرهم تو رایتینگ بود. و مثل این که عجیبه نقطه قوت آدم رایتینگش باشه چون بقیهی مهارتها آسونتر قلمداد میشن. میخوام به پیشرفت کردن فکر کنم اما تحت تاثیر انرژیای که پریشب برای حرف زدن یا محمدرضا ازم رفت نمیتونم. اگرچه اصلا ناراحت نیستم که باهاش حرف زدم و هنوز فکر میکنم در بلندمدت این حرف زدنها عشق نارس محکوم به حبس ابدم رو به کام شیرین مرگ میفرسته.