-
مردههای هزاران هزار ساله
1401/10/06 02:03
هر چی فکر میکنم میبینم که نمیتونم بدون عشق با کسی بخوابم. تو که نه تنها عشق من نیستی بلکه جنازهی معشوق و قاتل عشقمی. آره من مثل سه سال گذشته به تصور کردنت ادامه میدم اما در واقعیت این ارزش و اعتقادمه که منو پیش میبره. بدون عشق سکس چیزی بیشتر از خودارضایی و دیگرارضایی نیست. پیوند نیست. اتصال نیست. زیبا نیست. شعر...
-
چند سال بعد...
1401/09/21 17:23
دور اول ماراتن تموم شد و من به دیدنت اومدم. پارسال تو دفتر خاطراتم نوشتم که هیچوقت نمیفهمم چرا برنگشت، چی با خودش فکر میکرد که چیز به اون قشنگی رو پشت سرش رها کرد، مثل کفش سیندرلا رها کرد و وقتی این بار من به پرنس تبدیل شده بودم و دنبالش میگشتم دلش نخواست که پیدا بشه. هفت روز پیش به دیدنت اومدم و فهمیدم. همه چیز...
-
I think I'm finally clean
1401/07/26 02:03
خیلی وقته که یادم به عشق نیفتاده که دلم بگیره. خیلی وقته که نوستالژی یقهم رو نگرفته و سمت گذشته نکشیده که ببین ببین ببین چقدر عاشق و مطلق و مومن بودی و رها شدی. چرا که یادم نیست. چرا که لابلای سرسری خوندن مقالههای استادها دیدم که closure یعنی از احساس خالی شدن خاطره. یعنی من تو رو یادمه اما عشق رو یادم نیست. یعنی...
-
Unrequited
1401/05/21 04:11
موضوع این نیست که فقط به خاطر ابراز علاقه کردن، آدمی که دو سال تو دایرهی دوستهای صمیمیم بود حالا به تخمم باشه. بلکه از طرف این شخص فشار بهم وارد میشه. فشارِ تلاش برای ناراحت نکردنِ پسری که دوستم داره، فشار سانسور کردن خودم تو گروههایی که اون هست که مبادا اسم پسری رو بیارم و مسئولیت دوستی دوساله این جور مراعات کردن...
-
چگونه ناتمامی قلبم بزرگ شد
1401/05/20 15:23
تهران خیلی بزرگه. شیش تا خط مترو داره -با فرض این که با مترو تردد میکنی- و سر گردوندن تو ایستگاهها و واگنها باعث نمیشه که اتفاقی ببینمت. پریشب خواب دیدم یکی از بچههای هیجده ساله باهات دوسته و از حرفات پیش من تعریف میکنه و حتی تعریفهاش، حرفایی که یه دختر هیجدهساله توی خواب راجع بهت میزد هم حس دوست داشتن رو...
-
Captured by the moon
1401/05/19 00:50
بامداد نوزدهم مرداده. سه سال پیش من که زن جوان بیست و یکی دو سالهی پرشوق و شوری بودم که دلش مثل یه انار سفت بود، شش ساعت رو تو جمع سمپادیا سر کردم و همینطور که حواسم بود خط سینههام از یقه مشخص نباشه، به تو فکر میکردم که معلوم نبود چرا هر ساعتی که میگذره بیشتر دلم میخوادت. خلاصه، اون روز دل من تو رو میخواست....
-
لمس صدای قلب در یک قبر صدساله
1401/05/05 01:18
دیشب با سامان انیمهی your name رو دیدم که ترکیب عجیبی از فانتزی و عاشقانه بود. و این اصلا ژانر یه بخش نیمخفتهی وجود منه: فانتزی عاشقانه. و امروز چون اون بخش بیدار شده بود، تو مترو و خیابون سرگردوندم که شاید گمشدهای داشته باشم که اون هم گمشدهای داشتهباشه. و فکر کردم نکنه تو باشی که گم شدی و اسم منو یادت رفته. و...
-
نوشتن
1401/02/06 20:05
اوایل پارسال همهی دغدغهم انتخاب وشروع مسیر آیندهی تحصیلی بود. نمیدونستم باید چه کار کنم، نمیدونستم از کجا شروع کنم و اصلا چی رو باید شروع کنم. اما یک بار تو دفتر خاطراتم نوشتم نوشتن به من همهچی میده؛ مثلا دوستایی میده که از خوندن حرفهام باهام آشنا میشن. و سریع ذهنم رفت سمت این که شاید تو اکسپت مقاله کمکم کنه یا...
-
گلِ از سرما کبود
1401/02/05 01:21
یه مسیری رو حوالی فردوسی یادم میاد که با مهدیه راه میرفتم و ازم پرسید خودت رو دوست داری؟ گفتم نه. بعد یادم نیست چطور، اما میخواست متقاعدم کنه که خودم رو دوست داشته باشم. اون موقف بیست سالم بود و یادم نیست یک و نیم سال بعد که تو شروع شدی، چقدر اوضاع بهتر شده بود. حالا خیلی گذشته و من گذشتهی این دختر رو میبخشم،...
-
به عشق عاشقم نه بر وصال تو
1401/01/26 20:00
تو اون پادکست گفتم اما تو داستان منی و تو دیگه پیدات نشد که بگی افسردگی باباطاهر چه کوفتیه. فکر کردم نکنه حوصله کردی و سرسری پادکستو گوش دادی و به من که رسیدی مثل تیلور که میگه when you say oh my god she's insane, she wrote a song about me, چشات چهارتا شده باشه که من؟ من داستان این دخترم؟ و ژست دوستانه و بیخیالی که...
-
این داستان، تاثیر
1401/01/18 19:04
ناپیوستگی آدمها در عشق ترسناکه. برای همینه که بعضی آدما سعی در کنترل معشوقشون دارند. برای همینه که قتلهای عاشقانه وجود داره. معشوق زندگی مجزایی داره و این زندگی مجزا، در حالی که قادره بسیار بر زندگی ما اثر بذاره، توسط ما قابل کنترل نیست. این باعث میشه که عاشق یا تلخی ببینه و یا معشوق رو به بند بکشه. عشق از چندین...
-
پس زخم هایمان چه؟
1401/01/11 06:08
تا چندروز پیش احساس آشفتگی می کردم فقط دلم میخواست این زخم هرازگاه بازشونده ترمیم شه. الیویا رادریگو فیلمش رو منتشر کرد و دلم می خواست بهش افتخار کنم که از قلب شکسته ش برای الیویا رادریگو شدن و شهرت و موفقیتش الهام گرفته. اما فکر زخمیم نمی تونست از آرزوی ترمیم فراتر بره. ششم فروردین رفتم کنسرت محسن یگانه و وقتی از اون...
-
قوی سفید
1401/01/11 04:26
شاید یادش نباشه که یه روز حین قدم زدن آهنگ دریاچه قو رو با سوت زده بود. اما من فقط چند ماه بعد فکر می کردم اگر داستان ما فیلم بود، باید این موسیقی تو بک گراندش پخش می شد و من با لباس سفید رنگ قو مصرانه نمی مردم. اما کی می دونه سر شاهزاده ی احمقی که قوی بدذات رو ترجیح داد چی اومد؟ امروز از فکر هرگز ارجح نبودن و همیشه...
-
نمیمیرم ولی آب حیاتم زهرآگین است
1401/01/05 06:59
با همون استعارههای تکراری تکهای شعر نوشتم و راضی بودم. میخوام وقتی بزرگ شدم مثل سالهای دبیرستان شاعر شم. واقعا وقت شعر نوشتن با خودم حال میکنم و اگر سوپرweakness محاط شدن با احساسات رو دارم، خب سوپرپاور شعر کردنشون رو هم کنارش دارم. بعد دفتر نازک شعرنویسیم رو ورق زدم و به شعری رسیدم که دو بیت آخرش نصفه...
-
اما تو داستان منی
1401/01/03 16:45
میدونی؟ نمیدونی که. اما من فکر میکردم قصهای که با تو دارم یه داستان واقعیه. فکر میکردم رخ دادن یک عشق در یک وضعیت بیمناک اتفاقیه که توی داستانها میافته. نوشتهبودم مگه میشه همینجوری یکی عاشق پسری بشه که میخواد بره خارج، بعد تو یکی از قراراشون درست وسط لمسها و بوسهها یکی دختره رو بدزده اما دختره هیچیِ هیچیش...
-
این شعرها برای تو که شخص سومی
1401/01/02 16:21
این شعرها برای تو که شخص سومی از اتفاقهای نباید گذشته است گاهی به من نگاه کن و فکر کن که در این سالها چقدر به من بد گذشتهاست و من از نه سال پیش که این شعر رو خوندم با خودم گفتم چه قشنگ اما یعنی چی؟ چطور دوم شخص، سومشخص هم هست؟ اما به عنوان یک بازی زبانی شاعرانه پذیرفتهبودمش. و حالا که هر بار از "تو"...
-
خودمو بیشتر از تو دوست دارم
1401/01/01 18:16
یه چیز عجیبی دربارهی تو برای من وجود داره. اون قدیما که تو کافهی کوچه رهنما مینشستی جلوم و از شکستهات میگفتی، میخواستم تو غصهی چشمات محو شم و بعد میدیدم که دلم موفقیت رو نمیخواد. هر شکست کوچیکی که تو اون مدت کوتاه با هم بودنمون خوردی یه نفس راحت کشیدم. آخه موفق شدن تو معنیش رفتن بود و من میخواستم همیشه این...
-
زمستان رفت و روسیاهی به زغال ماند
1400/12/29 21:12
من حالم خوبه. ندا میگه چطور اینقدر سلامت روان داری که میتونی برای تفریح گزارش ترو کرایم نگاه کنی و سرگرم شی :)) گذشته از این که ملاک خوبی برای سنجش سلامت روان هست یا نه، حال من خوبه. گرچه گاهی اون لایهی کلفت ناامیدی رو میاد و گرچه از آشفتگی احساسی میگریزم و مدام در فرارم، اما حالم خوبه. امروز که دوباره با اون پسر...
-
مثل یک مار مست در الکل
1400/12/29 13:42
۱۴۰۰ از اون سالها بود که توش یه سری تغییر اساسی میکنی و میدونی که دیگه شبیه قبلنت نخواهیبود. تغییرهای بزرگ اما نامشهود. مثل مادهفیل بارداری که دو سال یه بچهفیل با خرطوم کوچیکش از داخل شکمش لگد میزنه اما بچه فیل قابل دیدنی در کار نیست. بچهفیل من بزرگ شدنه. بچهفیل من پژوهشه. بچهفیل من مهاجرته. مهم ترین مسئلهی...
-
چرا باید با چنین روح پرشوری زاده شده باشی؟
1400/12/16 22:39
اولین پسری که فکر کردم عاشقش شدم چهارده سالش بود. یا شاید چهارده سالش هم نبود. شبیه داستان های عاشقانه ای که کسی ناگهان در حضور شخص دیگری میخکوب میشه، توی کلاس زبانی با رنج سنی سیزده تا پانزده سال، اسم نگاهی که به لاغرترین و درازترین و دماغ گنده ترین پسر کلاس داشتم رو عشق گذاشتم. احساس عجیبی بود. قبل از اون هم همیشه...
-
بوییدن شکوفهی غم و احساسهای دیگر
1400/11/30 03:55
امروز تو راهِ بیرون (!) شعر، شبیه شیر از سینهی متورم مادر تراوش میکرد. به این یگانهی پیشتر پنهانشده میگفتم خیلی خب بچه خوش اومدی. الان وقتش نیست و حتی گوشیت شارژ نداره که نوشتن امکانپذیر باشه. چند وقت پیش خواب دیدم مردی هستم که قصد داره همسر بسیار زیبا و موردعلاقهش رو بکشه. نگاهش کردم و فکر کردم چه دختر قشنگی...
-
به خودم آمدم انگار تویی در من بود 3
1400/11/29 02:31
فکرهای آشنای عجیب دارم.از اون فکرها که یگانه می کرد و جهانی در سرش ساخته می شد که زیباییش بیهوده بود. من از عشق و شاعرانگی و خیال های لطیف به علم چنگ زدم؛ عشق رو به کتاب ها بردم و پایان نامه نوشتم، شعر رو که اعلان تداوم درد بود بایکوت کردم و به چرایی و چگونگی درد فکر کردم. بعد فهمیدم آدم های دانشگاهی زیادی به این...
-
That's what happened: YOU
1400/11/26 21:12
باید از مواجهه ی دوباره باهات بنویسم چون که تاثیرگذارترین چیز روی احوالمه. چون باعث میشه دوهفته به هم بریزم و برنامه هام رو رها کنم. اما بعد که خودم رو جمع کردم، باز هم از صحبت باهات به هم بریزم. چون باعث میشه جلوی آینه حین مالیدن کرم مرطوب کننده ی صورت آه بکشم. وقتی قیچی به دست توی موهام دنبال موخوره می گردم آه بکشم....
-
هموطن سلام
1400/06/14 19:02
اگه ایرانی نبودم و تو یه کشور توسعهیافته و آزاد زندگی میکردم، احتمالا تا الان وارد چیزی که دوست دارم یا حداقل فکر میکنم که دوست دارم شده بودم، امتحانش کردهبودم و ارزیابی خوبی از مسیرش و خوبی و بدیهاش داشتم. حالا ویدیوی بیست دقیقهای رابرت استرنبرگ رو نگاه میکنم و اول از همه قلبم فشرده میشه که چرا استادهای ما...
-
نیم فاصله ی این کیبورد کجاست؟
1400/06/11 07:09
یه روز نه، دو روز نه، اما سه روز که می گذشت ولوله به دلم می افتاد. می خواستم یه گوشه از یه عالمه حرفی که از چشمه ی تازه جوشیده م تراوش میشه رو بهش بگم و باز از ادامه دار بودن و تموم نشدنی بودن حرف ها تعجب کنم و در نتیجه، سه روز بعد بیشتر نسخ حرف زدن بشم. درگیر این بودم که چرا من؟ چرا من مشتاقم؟ جرا من آغازکننده ی صحبت...
-
برای آن مردکی که پیام نمیدهد
1400/06/09 23:51
یه ضربالمثل کاملا جدید هست که میگه با به تخمم گفتن دهن شیرین نمیشه. دهن که نه حالا. ولی اون موضوع از اهمیت تهی نمیشه. اما انسان چه سلاحی غیر از "به تخمم" دارد؟
-
سال خوب
1400/05/19 23:37
با زهرا و فاطمه ویدیو کال کردم تا شعری که ده سال پیش برای جواد نوشته بودم رو براشون بخونم. جواد اولین پسری بود که بهم ابراز علاقه کرد و برای من هم اولین بار بود که کسی رو رد میکردم. هر چند، بعد از اون هم زیاد تکرار نشد. من همه چیز رو به زهرا، فاطمه و نرگس میگفتم اما شاید نگفته بودم که برای جواد و این که باعث ناراحتی...
-
آرزوهای قسم خورده
1400/04/30 03:21
هر بار به آسمون نگاه میکردم، هر بار که شب شفاف و ستارهای بود، فقط یه کلمه تو ذهنم میومد: آرزوهای قسمخورده. الان یادم نمیاد اصلا کِی آرزو کردم و کی قسم خورده بود آرزوم رو برآورده کنه. امشب حالم خوب نیست چون یادم اومده تنهام، چون از خانواده عصبانیام، چون تو دلم دارم مامانمو خفه میکنم، چون دیشب ندا زنگ زد و گفت حدس...
-
حسن سلیقه و ذائقهی موسیقیایی
1400/03/20 19:16
یه جای آهنگ "به کی بگم؟" فیزر میگه: ،میشد کنار تو عنشو درآورد تا صبح. و من خوشم میاد.
-
چرا من رشتهم رو خیلی دوست دارم
1400/03/19 14:53
دیشب داشتم فکر میکردم چرا اینقدر با اطمینان و بدون فکر و استدلال ناگهان برام بدیهی شد که باید روانشناسی بخونم؟ چرا تا قصد خروج از فرزانگان رو کردم میدونستم قراره روانشناسی بخونم؟ من که چیزی از روانشناسی نمیدونستم آخه! انگار همیشه در سطح زیرآستانهای، بدون این که واقعا بفهمم دارم بهش فکر میکنم، مسائل مربوط به...