او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند
او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند
خیلی وقته که یادم به عشق نیفتاده که دلم بگیره. خیلی وقته که نوستالژی یقهم رو نگرفته و سمت گذشته نکشیده که ببین ببین ببین چقدر عاشق و مطلق و مومن بودی و رها شدی. چرا که یادم نیست. چرا که لابلای سرسری خوندن مقالههای استادها دیدم که closure یعنی از احساس خالی شدن خاطره. یعنی من تو رو یادمه اما عشق رو یادم نیست. یعنی چهار آبان داره نزدیک میشه و تنها احساسی که از شکوه همآغوشی یادم میاد شرم از بیشرمی جوانیمه. و نمیشناسمت. اما روزی که این دویدن بیوقفه تا شروع دور بعدی ماراتن به پایان برسه، شاید به دیدنت اومدم. و گاهی هنوز از تو مینویسم چون خاکستر پروانههای من تویی و کلمات رو برای زیبا شدن به این خاکستر آغشته میکنم. منتهی دیگه خیلی وقته که درد نداره. هاها.