ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
امروز تقریبا زیاد با آدم جدید حرف زدم و به کارهامم تا حدی رسیدم. نمیتونم وقتکشی نکنم و زیاد از حد لفتش ندم ولی به هر حال، تا اندازهای انجامشون دادم. و به طور نسبی، راضیترم. اما امیدوارم این گولم نزنه که زنگ زدن به دکتری که ثنا معرفی کرد رو کنسل کنم. آدم جدید هم گفت "بریم بیرون؟" و در مقعدم عروسیست. اینطور بگم که با و بی آهنگ رقصیدم و رقصیدم. انگار نه انگار که تا روز قبل اونقدر نگران و سردرگم بودم. چالش بعدی اینه که چطور برم تو این شرایط فوق قرمز تهران؟ به نظرم آدمیه که انرژی میذاره واسه طرف مقابل. تنها کاری که من واسه پیش قدم شدن انجام دادم این بود که ناشناس فال حافظ خوندم و صرفا غیرمستقیم نشون دادم که متمایلم به آشنا شدن. ادامهدهندهی مکالمه، مرتب پیام دادن و صمیمی شدن و پیشنهاد بیرون رفتن رو تماما خودش انجام داد. همچنین شخص بسیار نکتهبینیه و من برعکس، کاملا نکتهنبین.
دربارهی دانشگاه، اونقدر برای سنواتم نرفتم که اعلام کردند از مراجعه به دانشگاه اکیدا خودداری فرمایید. و از طرف دیگه، استاد راهنمای پژوهشم انصراف داد، در حالی که آموزش دانشکده اصرار داره که دکتر سر جاشون هستند. خب ما نمیدونیم دکتر سر جاشون هستند یا نیستند و اگر هستند، کاری به ما ندارند و اگر نیستند هم که عملا استاد راهنمایی نداریم. بعضی اساتید قالب مقاله رو هم قبول میکنند و تا استاد راهنما مشخص نشه، نمیتونم مطمئن باشم کارم رو در چه قالبی انجام بدم. امیدوارم عوض شه. و دربارهی روابط پیچیده، دو سه شب پیش ندا گفت یه رو رئیس دانشکدهی ما اومده خونشون مهمونی و بعد از اون هم چند بار زنگ زده تا حال مادربزرگش رو بپرسه. میدونم که دایی ندا هیئت علمی دانشکدهی ماست اما چرا باید رئیس دانشکده رو ببره کرمان خونهی خواهرش؟ روابط پیچیدهی زیادی بین اطرافیانم دیدم که همه به نحوی به هم مربوط میشدند، اما این چیز دیگر بود.
یوهووو
دیت! *-*
یوهووو