ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
هر چی نزدیکتر میشم به زمان قرار، استرسم بیشتر میشه. اگه پارسال به هر ضرب و زوری شده بود جدیتر پیگیر گواهینامه گرفتن میشدم، الان بدون دردسر و ترس از خانواده میرفتم. فقط ترس از کرونا به جای خودش باقی بود. نکنه بابام با ماشین وایسه و منتظرم بمونه؟ خدایا همهچی خوب بگذره. نه از خونوادهی نگران خبری باشه و نه آلوده شدن به ویروس و نه از ملاقات و برخورد ناامیدکننده. شاید بهتر بود بهشون بگم که واسه بار اول دارم میرم کسی رو ملاقات کنم و دروغ نمیگفتم. اما فکر میکنم دروغ گفتن کار درستتری بود. اگه با کسی برم تو رابطه، اولین اقدامم آزمون آییننامهی لعنتیه که هر بار سر بیرون رفتن عزا نگیرم.
پیگیری برای مشخص شدن استاد راهنما به پیام تهدیدآمیز دکتر اسکندری مبنی بر صفر رد کردن منتج شد. هنوز خودمو جمع نکردم برای انجامش و داره کم کم ترسناک میشه. خدایا کمک کن : ))
کار خوبی میکنید میرید سر قرار.
من بدبخت وقتی توی دانشگاه بودم توی یک گروه درس روانشناسی مرتبط با عشق و ازدواج که داشتیم بحث میکردیم، استاد پرسید چه انگیزه ای برای ازدواج دارید؟ جواب دادم هیچی...من اجتماعی نیستم. دخترهای گروه یک به یک با من دهن کجی کردن و وقتی استاد پرسید خصوصیات همسر ایده آلتون چیه جواب دادن اجتماعی نباشه به درد نمیخوره. بدجور اذیت شدم.
وقتی برگشتم خونه عین بچه ها همش میرفتم تو خیالپردازی...که اونها از حرفهاشون پشیمون میشن و من را تایید میکنن!
یک هفته بعد با دختر بغل دستیم بحثم شد تو گروه. من کتابخون ترین دانشجوی دانشگاه بودم. واقعیت اینه که شکستش دادم توی بحث.
و بعدش همش به من زل میزد...منم خجالتی...سرمو پایین مینداختم. پنهان نمیکنم که خیلی راه رفتن و همه چیش برام جالب بود. یک روز سر راهم ایستاد. روم نشد سلام کنم...خیلی از این اتفاقات...تابلو بود که به هم علاقمند شدیم.
سال تحصیلی تموم شد. خواهرم را فرستادم ولی یکی عمدا اطلاعات غلط داد و گفت رفته فلان شهر و اسم اشتباه داد و... من اون دختر را گم کردم. دو سال بعد پیداش کردم با بدبختی. گفتن شوهر کرده دو ماهه.
من بدبخت که تازه داشتم اجتماعی میشدم و آواز عاشقانه میخوندم! توی باشگاه بوکس تمام خشم هام را روی تمرین گذاشتم طوری که بیهوش شدم و زانوم مشکل پیدا کرد تا الان.
خلاصه خوب میکنید میرید سر قرار و بابت کرونا هم متاسفم. شرمنده که طولانی نوشتم دیگه کامنت نمیذارم.
اتفاقا روابطی که خانواده ها در جریانش هستند و اشکار هستند سالم ترند. کاش خانواده ها این را بفهمند و به جوانها سخت نگیرند.
پس وقتی تراپیست شدمیه دورهی توانمندسازی براتون خواهم گذاشت :))