خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

لوسی اسنویی که امشب هستم

سرم را خم کردم. یک ساعت دیگر هم نشستم و فکر کردم. عقل همچنان در گوشم زمزمه می‌کرد. دست چروکیده‌اش را روی شانه‌ام گذاشته بود و لب‌های کبود و سرد و فرتوتش را به گوشم می‌سایید و مورمورم می‌شد.

نجوا می‌کرد: "بسیار خوب. به فرض که بنویسد، بعد چه؟ خوشت می‌آید جواب بدهی؟ آه، ابله! زنهار! جوابت کوتاه خواهد بود. دلت را خوش نکن به شادی... به فکرت پر و بال نده. به احساست میدان نده. به هیچ ذره‌ی وجودت اجازه‌ی زیاده خواهی نده. به هیچ مراوده‌ی دوستانه‌ای دل نبند. هیچ امیدی هم به هیچ پیوند خوشی نبند."


ویلت، شارلوت برونته؛ نشر نی؛ صفحه ۳۳۳

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد