خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

ببین که می‌بوسم خفته‌های زیبا را

یه بار اون اول‌ که شروع کردیم به آشنا شدن گفت یکی از شعراتو برام بخون. و من از قصدِ از قصد اونی رو خوندم که آغاز شعر گوییم بعد از چندسال باهاش شروع شد. اونی که پر از امیده و میگه "تو مرده‌ای اما نبش قبر خواهم کرد/ تمام گورستان‌های آرزوها را" 

هیچ واکنشی نداد و یحتمل دریافتی نکرد از شعرم. ولی اگه جلوتر رفتیم بهش میگم سطر به سطر اون شعر می‌گفت امید دارم به رویش دوباره و به این که شاید لپه‌ی دیگر دانه‌ی گیاهم باشی. امید دارم، همیشه به همه ‌چیز امید دارم. امید دارم چون در ورای امکانات محدود عقل کذاب زندکی می‌کنم و معتقدم امکانات بیشتر واقعا وجود دارند. 

من دیشب خوشحال بودم واقعا. نمی‌تونم بگم به اندازه‌ی شب شروع رابطه‌ی قبلیم، چون اون موقع به شکل محیرالعقولی خوشحال بودم. این بار گرچه باز هم فراتر از چیزی که عقل سلیم دارها می‌پذیرند اما معتدل‌تر خوشحال بودم و هیچ پاسخ قطعی ندادم چون رابطه برای من مسئله‌ی مهمیه و بی‌گدار به آب زدن و انداختن قایق کاغذی به آب‌های اقیانوس وقتی امکان‌پذیره که سرت پر باد باشه و دلت کم‌زخم. سرم پرباده‌ها، اما دلم زخمی. ببینم چی پیش میاد در نتیجه‌ی حرف زدن بالغانه :) همیشه با سر شیرجه رفتم تو رابطه. حالا این بار نه ترک عشق و شاهد و ساغر می‌کنم و نه با کله می‌پرم تو ساغر. 

نظرات 1 + ارسال نظر
شکیبا 1399/09/10 ساعت 23:26

آبنبات نارنجی همونجوری میون دفتر هست، امیدوارم خورده بشه به زودی.

روزگارت باید آب‌نباتی باشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد