خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

بعد از تو لای زخم‌هایم استخوان کردم

دیدار بعدی، پارک لاله

چند روز دیگه یک سال تمام از آخرین باری که پارک لاله بودم می‌گذره‌ اما ماه‌ها گذشت تا ازتصاویر چسبنده و واضحی که از اون مکان به خاطر داشتم خلاصی پیدا کنم. بارها صدای شادمهر رو هنگام نزدیک شدن به خروجی پارک شنیدم و هوا سرد پاییزی شد. بارها ماه رو از لای کاج‌های بلند دیدم و بارها برای میوه‌ی کاجی که از درخت زیر ماه افتاد گریستم. برای شاخه گلی که توی دستشویی پارک کنار شیر آب بود سوگواری کردم. گریستم و گریستم و گریستم‌. تک تک لحظات رو گریستم. تمام تصاویر، تمام کاج‌ها، چمن‌ها و گربه‌ها رو گریستم و سیصد و شصت و پنج روز پا به اون منطقه‌ی ممنوعه نگذاشتم. چرا که گریه امان نمی‌داد و من سوگوار از دست‌رفته‌ی خود بودم. هرگز بعد از آخرین قدمی که با محمدرضا از اون پارک خارج شدم، به مخیله‌م خطور نکرد که حتی از دور نگاهم بهش بیفته. هرگز حتی تنها پا به اونجا نذاشتم. و حالا؟ با آدمی که اون نیست دوباره خواهم رفت و با منی که پایانی برای گریستن ندارم و هر آنچه پیش روم می‌بینم از جنس آغازه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد