«زبانم خوب نیست.» این جملهایه که هر شخص نزدیکی یک بار از من شنیده.مدتهاست بیشتر از این که تلاش مداوم داشته باشم برای بهتر کردنش، به روشهای یادگیری فکر میکنم. در آخرین حرکتی که در راستای زبان یاد گرفتن زدم و نمیدونم چندمین شروع ناگهانی تمرین و قطع ناگهانی بود، به ارتباطی رسیدم که پیوستگی چهار مهارت اصلی زبان رو نشون میده. متوجه شدم که تمرین ریدینگ با بالا بردن دایرهی لغات، مهارت شنیدن رو تقویت میکنه. در واقع احتمالا کلمههای آشنای بیشتری به گوش میخوره. تمرین شنیدن هم به صحبت کردن کمک میکنه. چون از اول زبان مادریمون رو هم از طریق شنیدن یاد گرفتیم و مسیر این فرآیند از قبل توی مغزمون وجود داره و با یادگیری زبان جدید از این طریق، بازفعالسازی میشه. مطمئن نیستم اما از گزارههای قبل نتیجه میگیرم که احتمالا مهارت نوشتن هم به مهارت صحبت کردن وابستهست. باز هم با فرض وجود داشتن این مسیر توی مغز و اشاره به این که در ابتدا گوینده بودیم و در هفت سالگی نویسنده شدیم، میتونم توجیهش کنم. اما این هدف نوشتن من نیست.
برای بودن توی رابطه، باید برنامهریزی و مدیریت عمل داشت. دقیقا هم منظورم تو زمینهی درس و کار و فلانه. چطور آدمی که کارهاش رو به لحظهی آخر موکول میکنه میتونه خوب واسه پارتنرش وقت بذاره؟ یا مجبوره از تحصیل و شغلش بزنه و هر وقت شد با اون آدم وقت بگذرونه، یا باید از وقت با هم بودن بزنه و به کارهایی که سرسری عقب انداخته برسه. مدیریت داشتن و تنبل نبودن توی وظایف کاری مثل اهمیت مهارت خواندن برای مهارت شنیدنه. و من همیشه دو مشکل داشتم: مدیریت زندگی و شکست در روابط. امروز به عنوان کسی که روز اولش تو یه رابطه بود یه مشکل دارم که از اهمیت پیوستگی این دو سرچشمه میگیره. فردا وقت روانشناس دارم و این مشکل واحد و دوسویه دقیقا چیزیه که باید مطرحش کنم. در ضمن به عنوان یک روانشناس آیندهی حوزهی روابط از تحلیلم لذت بردم :))
راستی امروز که داشتم پستهای چندماه پیش وبلاگ رو میخوندم دیدم در نکوهش تنبل بودنم نوشتم که حتی میشد در زمینهی همین حوزهی موردعلاقهم برای نشریهی روانشناسی دانشگاه مطلب بنویسم. خب چند روز پیش متنم با اسم "در دفاع از اهمیت مهجورماندهی عشق" دومین مطلب نشریه بود. مدیر نشریه دوستمه و شاید اونقدر خوشحالی نداشته باشه. اما شروع خوبی بود. باز هم مینویسم.
عرض ادب سرکار خانم علیه

ببین چه دنیای عجیبیه . شاید من آخرین کامنتم برای شما باشه و شاید هم نه که بستگی داره
امروز من هم آفتاب هم بارون و هم برف طهران را دیدم . برگها زیر پام خرش خرش می کردند . شما میتونی صدای برگ زیر پا رو بنویسی؟
من یک دوست داشتم البته که فراتر از دوست بود و حتی بالاتر از رفیق . الان ازدواج کرده ... دیگه باید بدونی که چها بر من گذشت و میگذرد . اگه به من بگه من امروز هم بارون رو می خوام هم آفتاب و هم برف حتما همشو براش مهیا می کنم . و اگه بگه همه برگها به جای خرش خرش famous blue raincoat از کوهن رو بخونن بازم این کار رو براش می کنم . اگه گوش ندادیش گوش بده حتما بعدها با این آهنگ یاد من میفتی
فک کنم برنجم سوخت
خداحافظ فعلن
بله میتونم: خرش خرش
از طرف دوستم میخوام به دوست بالایی(شاید هم پایین بشه نمیدونم) بگم هاپ هاپ:))
به عنوان یک گونه ی جانوری؟
سلام مجدد
خب ببینید کلی گفتم من حیث المجموع خارج از عرایض سر کار خانوم علیه در چند پست که من خواندم نیست. البته این نکته که چند تا پستتون رو خوندم بر حسب تصادفی بود که دنبال مقدمه ای بر مسخ اثر ناباکوف با ترجمه فرزانه طاهری می گشتم . داشتم چشم از ولادیمیر ناباکوف رو میخوندم که دنبال اون مقدمه گشتم . ببینید همه ما اسموروف های متعدد در وجودمون داریم .
شاید بی ربط،باشه . مثل الانه که بارون میاد دقیقا زیر یک پل تو سعادت اباد وایسادم و به جای گوش دادن به جون بائز یا کوهن دارم برای شما می نویسم در حالی که سعی می کنم گوشیم خیس نشه
صحیح :))
ما اون آدمهای خیلیخوبی که فکر می کنیم نیستیم
نه که خیلی بد باشیما
ولی خیلی هم خوب نیستیم
ادمیم
خاکستری
قصه فرشته و سوپر من و معصوم و معصومه دروغ است
ما ادمیم
یکی از گونه های جانوری با خصوصیات خاص
خب ارتباطش رو با پستم متوجه نشدم.