خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

مرگ بر ممد پورشعبان

هر چند سمت‌و‌سودار حرف زدم تا خانم دکتر تشخیص ADD  بده، که داد، اما مشکلات الانم رو به اون ارتباط نداد. از مصاحبه تشخیصی بر اساس ملاک‌های نقص توجه DSM رفت سمت سوال درباره‌ی روابطم و سابقه‌ی خودزنی و سال‌های دوری که درست و حسابی یادم نمیادشون اما می‌دونم که بد بودند، می‌دونم که ترمز رشد بودند و گودال سیاهی بودند به عمق چندسال. پرسید سابقه‌ی خودزنی داشتی؟ احساس پوچی می‌کنی؟ سه سال و نیمه که حتی فکرش رو نمی‌کنم اما هنوز روی دست و گردنم جای شیشه‌ها و سیم‌ها و چاقوها هست. سه سال و نیمه که خودم رو دوست دارم و زندگیم سیاه نیست و هر چند وقت یه بار هر قرصی که توی خونمون هست رو گوگل نمی‌کنم که ببینم برای خودکشی مناسبه یا نه. دوست‌هام به تشخیصش ایراد گرفتند و گفتند تو کجات شبیه شخصیت مرزی‌هاست؟ اما من می‌دونم، حتی خوب یادمه که آخر ترم اول، درست چهار سال پیش وقتی که داشتم به این که خودکشی بهترین کاره فکر می‌کردم، تو یه اپلیکیشن که کیس‌های بالینی و اختلالات رو بر اساس DSM معرفی کرده بود اختلال شخصیت مرزی رو دیدم و فکر کردم شبیهمه. 

مصاحبه‌ی تشخیصی خوبیش همینه که بدون توضیح زیاد خواستن و با چندتا کلیدواژه و تطبیق با ملاک‌های DSM اطلاعات زیادی به دست میاد و تشخیض‌گذاری میسر میشه. من واقعا این جزئیات رو به خانم دکتر نگفتم و فقط به سوال‌های سرراستش درباره‌ی خودزنی و احساس پوچی و چندتا مورد دیگه گفتم "قبلا آره" و تصمیم گرفت بهم بگه که رگه‌هایی از شخصیت مرزی داری که  تو این سال‌ها خوب بهشون چیره شدی و تونستی شاید با رشته‌ای که خوندی و آگاه‌ شدن راجع بهش به خودت کمک کنی. اما این که نمی‌تونی هیچ کاری رو انجام بدی و تصمیم بگیری احتمالا از همونجا میاد. حس بد بهت هجوم میاره و دچار بی‌ارزشی و پوچی  میشی. و بله بله من غلام حلقه به گوش حس و حالم هستم. در صورتی که حالم خوب نباشه نمی‌تونم هیچ کاری انجام بدم و خیلی هم حساب و کتاب نداره کی حالم خوبه و کی نه. پس بهم قرص حال خوب کن (ضد افسردگی) داد و من شیفته‌ی رشته‌م میشم وقتی فکر می‌کنم با مصاحبه‌ی تشخیصی چقدر میشه اطلاعات به دست آورد. خدایا من عاشق این رشته‌م :)) 

 گفت اگر زندگیم رو تنظیم کنم همه‌چیز بهتر میشه. من هم که خدایگان جوگیری! این دو روز [با کمک قرص] صبح زود بیدار شدم، ورزش صبحگاهی انجام دادم، قرص ضدافسردگیم رو خوردم و امیدوارانه ادامه دادم. هر بار امیدوار میشم با خودم میگم آخر این وعده هم وفا نکند یگانه. دو روز نه اصلا، ده روز دیگه با سر میفتی تو لوپ زندگی بیهوده‌ت. ولی خب، تا دوماه دیگه که دوباره وقت گرفتم باید خوب بمونم. پایان‌نامم رو تموم کنم، فارغ‌التحصیل شم، زبان بخونم، رابطه‌ی نوسازمو پیش ببرم : )، گواهینامه بگیرم و شاید گیاهخواری پیشه کنم و رابطه‌م با بابام رو بهبود ببخشم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد