ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
معادل فارسی فتیش، یادگارخواهیه. و من گویی فتیش عشق دارم که وقتی امشب تیوپ خالی کرم دستی که ازش دوتا خریده بودم _یکی من یکی تو- رو توی کیف بالای کمد، کنار کاجی که روی سرش افتاد و کتاب و دفتری که برام حساب کرد و نقاشیای که هیچوقت بهش ندادم چپوندم، به این فکر افتادم که با دستکشای محمد توی یه کمد دیگه و خاکستر قلب چوبیای که بهم داده بود بعد از شش سال چه کار کنم؟
کاجی که روی سرش افتاد...
آه...
شاعرانهترین یادگاریایه که میشه داشت...
واقعا کاجی رو که روی سرش افتاد با خاکستر قلبی چوبیای که سوخته نگه داشتی؟ (・o・)
یادگارخواهی چقد قشنگه برخلاف فتیش بهم حس بد نمیده کلمش. اولین باره شاید که یه معادل فارسی رو بیشتر از اصل کلمه دوست دارم.
شاید یه نمایشگاه بشه زد از یادگاریایی که آدما نگه داشتن.