خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

دو نیم شدن

عاشق که بودم یه جمله تو ذهنم تکرار می‌شد. نمی‌دونم از کجا اومده بود اما در عین بی‌معنایی از انتهای ضمیرم برمیومد: تمام من باش. و هرگز نفهمیدم تمنای تمامم بودن، چه معنایی داره. 

این روزا روی پدیده‌ی ادغام و اشتراک هویت عاشق‌ها با دیگری تحقیق می‌کنم. و اینجاست که نیمه‌ی روانشناسم به نیمه‌ی شعرگونم اهانت می‌کنه. تمنای تمام من باش به معنای تمایلی بود که می‌خواست موجودیت معشوق رو جزوی از هویت خود کنه. نه تنها بودنِ تو جزئی از من بودنِ منه بلکه می‌خوام تمام من بودنم، وجود تو باشه. مثل تمام عواطف زیباست. اما جنبه‌ی اهانت‌بارش کجاست؟ این که طبق چیزایی که خوندم، کسایی که سبک دلبستگی مضطرب دارن، با تمنای بلعیدن معشوق در تعریف و احساسشون از مفهوم خود و من بودن، به طور شدید درگیرند. 

نیمه‌ی شعرگونم لبخند می‌زنه و میگه: دانی از زندگی چه می‌خواهم؟/ من تو باشم، تو، پای تا سر تو 

+نتیجه‌ی تحقیقم رو برای نشریه‌ی انجمن علمی می‌نویسم و خیلی خشک و بدون دغدغه‌ی واژه‌پردازی شده. حس نامکفایی داره که یگانه نیست. یو نو :-]

نظرات 1 + ارسال نظر
The 1399/11/24 ساعت 02:43 http://Thesh.blogsky.com

چه پست دلنشینی بود..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد