خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

برای شادی روح ویکتور فرانکل فاتحه مع الصلوات

از مورد توجه نبودن خشمگین بودم و خشمم رو به سمت خودم ابراز می‌کردم. می‌گفتم تو چیزی برای جلب توجه نداری، زشتی، جذاب نیستی، هیچکس تو رو نمی‌بینه و اگر ببینه هم ترجیح نمیده. امشب که سه تا پیام حاکی از توجه دریافت کردم کمی خیالم راحت شد. یکی در قالب پیام ناشناس بود و تحسین اغراق‌آمیز از زیباییم و تمایل فرستنده‌ی پیام برای ستایشم. بعد از رد و بدل کردن چند پیام گفتم نمی‌فهمم چه لزومی به لاس زدن و بیان حرف‌های ساختگی هست. دو سه پیام بعدی مقدمه‌ی دعوا و ناراحتی بود و تصمیم گرفتم دیگه جواب ندم. پاییز هم که با شخصی  به نام پدرام قرار می‌گذاشتم، توی سومین قرار دستم رو بوسید و چند ساعت بعد بهش گفتم وقتی هنوز احساسی به هم نداریم انجام کارهایی که عاشقانه قلمداد میشن بی‌معنیه. ناراحت شد. کمتر از سه هفته بعد از اون روز، تصمیم بر آن شد که ادامه ندیم. 

معنای پشت چیزها در ابتدا مفهومی برام نداشتند. می‌خواستم تجربه کنم و از تجربه کردن ابایی نداشتم. اولین بار که ابراز عشق کردم به علیرضا بود که کاملا می‌دونستم اون هم داره دروغ میگه و فقط می‌خواستم در هیجانش سهیم شم. ابراز علاقه‌ی دروغین به اینجا ختم نشد. سوم دبیرستان که بودم تصمیم گرفتم به هر طریقی کسی رو پیدا کنم و باهاش قرار بذارم. نمی‌دونم توی کدوم شبکه‌ی اجتماعی پیدا کردم. به دنبال لذت بودم. سر قرار رفتم، محض تجربه کردن اجازه دادم بغلم کنه و محض تجربه کردن با بوسه‌ی کوچکی ازش خداحافظی کردم. هیچ احساسی نداشتم. همه چیز ساختگی بود و به ابراز علاقه‌های ساختگی اون فرد،با کلمات ساختگی پاسخ می‌دادم و به جای احساس لذت و هیجان، پوچی و مسخرگی نصیبم می‌شد. بعد از قطع رابطه‌ی سریع با اون آدم دروغین، تنها کتابی که اون زمان از کوندرا داشتم رو شروع کردم و تازه اون موقع بود که لذت سراپام رو گرفت. کتاب کوندرا و مفاهیمی که بهم اجازه‌ی درک کردنشون رو می‌داد لذت واقعی بود نه بوسه‌ و آغوش و ابراز علاقه‌ی دروغین. کتاب کوندرا واقعی‌تر از هر بوسه و آغوشی بود و فراتر از هر قرار ممنوعه‌ای. سرچشمه‌ی معنا بود و تازه فهمیدم که معنا مادر حقیقی لذته. 

در طول سال‌ها باز هم اتفاق افتاد که به معنا خیانت کنم و فراموش کنم که عدم حضورش همه چیز رو به دروغ مضحکی تبدیل می‌کنه. جوان‌تر بودم و متزلزل‌تر. اما حالا یقین دارم که معنا اساس چیزهاست و خط قرمزی که بایدها و نبایدها و تعیین می‌کنه. امیدوارم سینگل به گور نشم با این معنا معنا کردنم :))

نظرات 2 + ارسال نظر
رویا 1400/01/07 ساعت 13:40

پس حالا که اینطور فکر می‌کنی، چشم!
از فردا می‌رم دنبال عشق اجازه‌اش صادر شد دیگه...
[آهاای...کسی عشقِ اضافی لازم نداره؟...اعلام حضور کنین لطفن خستگی شدیم از مخاطب عاشقی نداشتن :دی]

پیدا کردی نصف کن :)))

رویا 1400/01/07 ساعت 00:16

جانا سخن از زبان ما می‌گویی
اگه بدونی چقدر تو این نوشته‌ات احساس تشابه کردم باورت نمی‌شه احتمالا.
اولین رابطۀ زندگیم (رابطه در معنای خاص :)) رو با بحثی شروع کردم که توش سعی داشتم به طرف مقابلم حالی کنم که احساسات جزء حیاتی زندگین و بدون اونا زندگی معنایی نداره. طرفم طرفدار پیشرفت محض تکنولوژی بود و می‌گفت احساسات کلا لزومی به بودن نداره.
تهش اینجوری تموم شد که نمی‌فهمیدم من چه احساسی به این طرف دارم و چرا تو زندگیم هست.
و از بعدش فکر کردم عشق (حداقل برای من) بی‌معناست. دیدم که همیشه - همون‌طور که خیلی خوب اشاره کردی - تظاهر به علاقه کردیم تا فقط در هیجانش شریک بشیم.
البته حالا هم مطمئن نیستم تو این نقطه با شما هم نظر باشم، ولی کلا اعتقادی به عشق ندارم. در بهترین حالت یه علاقۀ شدید و کوتاه مدت بین طرفین پیش میاد که اونو هم فقط خدا می‌دونه که تا چه حد دو طرفه و قابل قیاسه. یعنی فکر می‌کنم عشق یه چیزی نیست که مثل چشمه تا ابد بجوشه و اگه بعضیا رو هم می‌بینیم که مدت‌ها خوب کنار میان با هم، یعنی حتما برای با هم بودن تلاش می‌کنن. یعنی یه حس نیست که وادارشون کنه ناخواسته و خواسته هر کاری بکنن. به عبارتی کاملا منطقی و آگاهانه با هم می‌مونن.
غیر از عشق بین آدما، معتقدم عشق به همه چی نیاز به تلاش آگاهانه داره تقریبا.
- کمپین حمایت از سینگل به گوران

ایشون ربات بودن.
بخش آخر حرفتو قبول دارم و اتفاقا ایرادی که به محتواهای عاشقانه‌ی جدید اعم از سریالا و فیلما و کتابا وارد می‌بینم همینه که عشق رو هیجانی آنی و صرفا اتفاق ناگهانی قلمداد می‌کنند که یهو کل زندگی رو عوض می‌کنه. و این تصویر رو تو ذهن مخاطب شکل میدن که عشق چنین شمایلی داره. این برای انسان منطقی امروز قابل قبول نیست و یا به انکار عشق منجر میشه و یا به انتظار غیرمعقول از عشق.
عشق دقیقا به واسطه‌ی معنایی که به زندگی افراد میده باعث میشه تا برای رابطه و فرد مقابل چنان اهمیتی قائل شن تا تلاش‌هایی که میگی رو در راستاش انجام بدن و متقاعد شن که ارزش تعهد و یا سختی کشیدن رو داره. در مقیاس بزرگ‌تر باعث میشه احساس کنیم چیز ارزشمندی تو زندگی داریم و در پوچی سر نمی‌کنیم. تو زمونه‌ای که همه چیز با ارزش‌های ساختگی و مادی و ظاهری سنجیده میشه، عشق یکی از مواهب نادر انسانیه که قاطعا نظرم روی لزوم حفظ کردنشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد