ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
اگه چهار و نیم صبح هم دیشب حساب میشه، دیشب قبل از خواب داشتم به یه موقعیت خیالی فکر میکردم. خیال کردم یه روز آدما از خواب بیدار شدن و به زندگی دو سال قبلشون ادامه دادن. هیچ کس یادش نبود که امروز امروزه. دانشجوهایی که دو سال پیش مدرسه میرفتن روپوش مدرسهشون رو پوشیدن و مسیر مدرسه رو پیش گرفتن، متاهلهایی که دو سال پیش مجرد بودن از بیدار شدن تو خونهی غریب و کنار یه آدم غریبه وحشت کردن، مادرایی که بچهی زیر دو سال داشتن نمیدونستن چرا این آدم کوچولو مامان صداشون میکنه (چون بچهها در امان موندن)، کسایی که عزیزی رو از دست داده بودن به کلانتریها گزارش گم شدن عزیزشون رو دادن چون خاطرهی مرگ دیگه وجود نداشت، زوجهای طلاقگرفته به هم زنگ زدن و گفتن کجایی؟ چرا نیستی امروز؟ دخترایی هم که باردار بودن و کمتر از دو سال از ازدواجشون میگذشت کاملا پنیک کرده بودن :)) راستش میخواستم عاشقانه باشه اما وسط این همه وحشت و غلغله نمیدونم چه جای عاشقانه بودنی هست.
بم بگین یه خوابه زندگی هر چی که خوبه از اونا بهم بدین؟
یسسس خودشه :))
فکر کردن بهش باعث شد کلی صدا بپیچه تو ذهنم:))
صدای چی؟ ببین بعد به سری توسط بچههایی که این تاثیر روشون گذاشته نشده باخبر میشن از اتفاقی که افتاده اما هیچ کس حرفشون رو باور نمیکنه و کنار تئوریهای صاف بودن زمین و فرازمینیها و اینجور چیزا قرارشون میدن.