جین ایر تموم شد. حالا نسبت به هر گونه رمان و ادبیات داستانی احساس کرختی می کنم. با این که از ویلت بیشتر دوسش داشتم و مهیج تر و جالب تر بود اما شخصیت ها بسیار سمی بودند. آقای راچستر که به علت ناپاکی خودش عاشق دختر بیست سال جوون تری شد که از نظرش مظهر پاکی و بی تجربگی بود. بعد برای این که اذیتش کنه -واقعا مرد گنده این کارو کرد باورم نمیشه- دختری رو به خونه آورد و باهاش شروع کرد لاس زدن تا عشق و حسادت رو در معشوق کوچک و پاکش ببینه. بعد هم بهش گفت اگه ترکم کنی من میرم خراب بازی درمیارم تا رنج نبودنت رو در فساد و هرزگی از یاد ببرم پس تو نباید بری :)) سنت جان هم که خدای من از همه سمی تر بود. زندایی جین هم جوری بود که اگه جای نویسنده بودم فراموش می کردم انگلیسی زبان هستم و صراحتا در وصفش می نوشتم: برخی انسان ها کسکش به دنیا می آیند و همینطورهم از دنیا می روند.