دو سال پیش این موقع یه دوست پسر داشتم که الان رفته کانادا. یه دختری هم بود که این هم قبل از من دو ماه باهاش بود و هم بعد از من دو ماه باهاش رابطه داشت. منم از سر فضولی از همون موقع دختره رو در شبکه های اجتماعی فالو کرده بودم و گهگاهی اینتراکشن داشتیم. دیشب استوری دختره رو ریپلای کردم و گفتم چقد لاغر شدی. جواب داد پس باید زید بزنم. می خواستم بگم پیدا کردی به منم بده که دیدم زشته با توجه به اکس مشترکی که داشتیم :))) همین رو که تو سایت نوشتم نیلوفر پستمو لایک کرد. به نظرم بامزه بود :)) اما دلم گرفت از این که برام بامزه بود و باهاش شوخی کردم. من همه چیز رو دستمایه ی شوخی می کنم اما این مورد همیشه خط قرمز، دردناک و دارا ی حریم بود. شوخی شبیه مرگه. در انتها همه چیز رو در بر می گیره. من هم نماینده ی مرگم که به همه چیز می خندم. اعلام کننده ی رسمی پایان جدیت چیزهام.
یه حس حال نداری بدی دارم. می ترسم مربی رانندگی بدون ماسک دیروز باعث کرونا گرفتنم شده باشه. امیدوارم اگه گرفته باشم هم مثل قبل این که به طور طبیعی آدم محبوس در اتاقی هستم و این که مامان و بابام تا فردا شب تهران نیستند باعث شه به کسی انتقال ندم.