خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

خاکستر پروانه ها

او را در دفتری به سنجاقی مصلوب کرده بودند

چرا من رشته‌م رو خیلی دوست دارم

دیشب داشتم فکر می‌کردم چرا اینقدر با اطمینان و بدون فکر و استدلال ناگهان برام بدیهی شد که باید روانشناسی بخونم؟ چرا تا قصد خروج از فرزانگان رو کردم می‌دونستم قراره روانشناسی بخونم؟ من که چیزی از روانشناسی نمی‌دونستم آخه! انگار همیشه در سطح زیرآستانه‌ای، بدون این که واقعا بفهمم دارم بهش فکر می‌کنم، مسائل مربوط به روانشناسی مجذوبم می‌کرد. 

از جایی شروع شد که به سن بلوغ رسیدم، پریود شدم، دیدم بدنم و ذهنم داره تغییر می‌کنه و برای اولین بار احساس کردم در یک مرحله قرار دارم. قبلش فقط بچه بودم اما الان وارد یه مرحله شدم. اون سال اولین بار بود که نمایشگاه کتاب رفتم و چند تا کتاب راجع به نوجوانان خریدم. کتاب‌هایی که برای بچه‌ها ویژگی‌های نوجوونی و سن بلوغ رو توضیح داده بود. 

همراه اون کتاب‌ها یه کتاب "قانون جذب برای نوجوانان" رو هم خریدم البته :)) و تصمیم گرفتم از طریق تصور کردن به آرزوی بازیگر شدن برسم. همون طور که مشخصه کاملا تاثیر داشت :)) سال بعد که سیزده سالم شد تصمیم گرفتم برای بهتر تصور کردنش یه فیلمنامه بنویسم و خودم رو در نقش‌هاش تصور کنم. تو فیلمنامه‌م یه پسر دخترباز به اسم محسن وجود داشت که نمی‌تونست دختربازی نکنه. کنترلی روی امیالش نداشت و از این بابت ناراحت هم بود ولی با این حال نمی‌تونست مقاومت به خرج بده. به همین دلیل یه شخصیت دیگه رو هم در نقش روانشناس وارد داستان کردم و مکالمه‌هاشون رو تو داستانم جا دادم. نمی‌دونستم روانشناس و مراجع نیاید رابطه عاطفی برقرار کنن البته =)) و جالب‌تر این که چیزی که توی بازیگری مجذوبم می‌کرد، empathy بود. این که باید حالات و عواطف یک نقش رو خودت درک و احساس کنی و بتونی خودت رو جای اون آدم فرضی بذاری. خب این دقیقا چیزیه که یه روانشناس (درمانگر) باید بلد باشه. 

به هر حال، انگار بدون این که فکر خاصی پشتش باشه به این جور چیزها اهمیت می‌دادم. تو اون سال‌ها اصلا فکر نمی‌کردم میخوام چه رشته‌ای بخونم یا چه کاره بشم و حتی وقتی انتخاب رشته کردم هم نمی‌دونستم. مثلا فکر می‌کردم چون پزشکی و دندون‌پزشکی خیلی سختن لابد علوم آزمایشگاهی خوبه دیگه :)) اما به محض این که سایه‌ی تجربی از سرم کنار رفت همه چیز کاملا واضح بود. حتی نیاز به فکر کردن نداشت از بس که واضح بود‌. 

نظرات 1 + ارسال نظر
رویا 1400/03/21 ساعت 20:44

آه آه، چقدر خوبه که این وضوح برات راهنما بوده.

جدی نباید بین درمانگر و مراجع رابطه عاطفی برقرار شه؟! آخه اینجوری که همه فانتزی‌های جوکر-هارلی و اروین-نیچه‌ای دنیا از بین می‌ره...
بعدشم وقتی کسی به آدم کمک می‌کنه و به درداش گوش می‌ده، به نظرم اون رابطه خود به خود بوجود میاد... فقط هیچکی بهش اعتراف نمی‌کنه

همینه دیگه. تازه مراجع هم معمولا یه مشکلی داره، یعنی از لحاظی ضعیف‌تر از روانشناسه و وارد کردنش به رابطه‌ی عاطفی یه جور سو استفاده از ضعف نسبی و تاثیری حساب میشه که به عنوان درمانگر روی مراجع می‌تونه بذاره.
البته من پیش هر کی رفتم از همون اول ازش بدم اومد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد