من حالم خوبه. ندا میگه چطور اینقدر سلامت روان داری که میتونی برای تفریح گزارش ترو کرایم نگاه کنی و سرگرم شی :)) گذشته از این که ملاک خوبی برای سنجش سلامت روان هست یا نه، حال من خوبه. گرچه گاهی اون لایهی کلفت ناامیدی رو میاد و گرچه از آشفتگی احساسی میگریزم و مدام در فرارم، اما حالم خوبه.
امروز که دوباره با اون پسر حرف زدم شبیه این بود که مارشملوی سفید و نرمالو با زغال سیاه حرف بزنه. همون موقعش هم ناگهان سقوط کرد و سیاه شد اما زغال نبود. یک کلام از حرفاش نفهمیدم. فقط فهمیدم که این آدم از دل سقوط داره حرف میزنه.
بهش گفتم "پارسال هر کی دستم رسید رو نفرین کردم. امسال نمیخوای نفرین شی؟" اما توی یادداشتی که پارسال درست همین موقع نوشتم گفته بودم که "هیچوقت آرزوی سال نوم سرنگونی دیگران و آگاه شدن از نگونبختیشون نبوده. اما امسال هست." همون پارسال که دستم ازت کوتاه بود هم نفرین اصلیم برای تو بود که من رو کنار زدی تا در عشق دیگری سیاه شی. من سفیدتر از اون بودم که بذارم سیاه شی. اما شاید اگه میموندی سیاهم میکردی. ولی دلم میخواست خودم ببینم و بفهمم و تجربهت کنم تا این همه وقت حسرت رو دلم نمونه. به هر حال، شاید میخوام باهات دوست شم و کی میدونه چی پیش میاد. نه چون توی سیاه رو دوست دارم. نه. چون این مارشملوی سفید و شیرین نمیخواد حسرتزده پا به آینده بذاره.